مسیحی علوی

مسيحي عَلَوي! ابیاتی از شاعر مسیحی بولس سلامه در مدح علی(علیه السلام)

يا ألهَ الأكوان اشفقْ عليّا
مصدرَ الحقّ لم أقل غيرَ حقٍّ
أنت ألهمتَني مديحَ علِيٍّ
هو فخرُ التاريخ لا فخرُ شعبٍ
لا تقلْ شيعةٌ هواةُ عليٍّ
يا اميرَ الإسلام حسبي فخراً
جلجلَ الحقّ في المسيحيّ حتّي
أنا مَن يعشق البطولةَ و الإلـْ
فإذا لم يكن علِيٌ نبيّاً
أنت يا ربَّ العالمين إلهي
و أنلني ثوابَ ما سطّرتْ كفـ
سفر خير الأنام مِن بعد طه
يا سماءُ اشهدي و يا أرضُ قرّي
لا تُمتني غبَّ العذاب شَقيّا
أنت أجريته علي شفتيّا
فهِمِي غيدقُ البيان عليّا
يدّعيه و يصطفيه وليّا
إنّ في كلّ منصفٍ شيعيّا
إنّني منك مالئٌ أصغريّا
عُدَّ مِن فرطِ حبّه علويّا
ـهامَ والعدلَ و الخلاقَ الرضيّا
فلقد كان خلقُــه نبويّا
فأنلْهم حنانَك الأبويّا
في فهاج الدموعُ في مقلتيّا
ما رأي الكونُ مثله آدميّا
و اخشعِي إنني ذكرتُ عليّا
– اي خداي هستي رحمي بر من نما! و بعد از اين عذاب و رنج مرا تيره بخت نميران.
– اي سرچشمه¬ي حقيقت، من جز حق را نگفتم، حقي را كه تو بر لبانم جاري ساختي.
– مدح علي را تو به من الهام نمودي، پس اي بخشنده! بيان را بر من جاري كن!
– علي افتخار تاريخ است، نه افتخار يك ملتي كه او را به عنوان وليّ و سرپرست قبول دارد و برمي¬گزيند.
– مگو كه شيعيان [فقط] طرفداران علي هستند، بلكه در هر [گروه] منصفي شيعه¬اي هست.
– اي امير اسلام مرا همين افتخار بس که دل و زبانم از تو پر شده است.
– حق چنان در اين مسيحي نفوذ كرده و طنین افکنده که از شدت محبتش علوي به شمار آمده است.
– من آنم که شيفته¬ي دلاوري ، الهام ، عدالت و اخلاق پسنديده مي‌باشد.
– پس اگر که علي پيامبر نبود، به راستي که اخلاقش پيامبر گونه بود.
– خداي من تو پروردگار جهانياني، پس مهرباني پدرانه ات را به ايشان ببخش.
– و پاداش آن چه را دستان من نگاشته به من ده كه اشك در چشمانم به جوشش افتاده است.
– [اين] كتاب [ در مدح] بهترين آدميان پس از پيامبر است، كسي كه هستي انساني چون او نديده است.
– اي آسمان گواه باش و اي زمين اقراركن ( چشمت روشن باد) و فروتني نما كه من عليّ را ياد كردم.

 

ضرب المثل های عربی با معادل فارسی

ضرب المثل های عربی با معادل فارسی (برگرفته از سایت عربی برای همه http://www.arabiforall.com با تصرف و اضافات)
۱- اليد الواحده لا تصفّق    يك دست صدا ندارد

۲- وهب الأمير ما لا يملك    از كيسة خليفه مي‌بخشد

۳٫هل يصلح العطّار ما أفسد الدّهر    آب رفته به جوي باز نيايد

۴٫ من يمدح العروس إلّا أهلها    هيچ كس نمي‌گويد ماست من ترش است

۵٫من كثر كلامه كثر ملامه    پرگو خطاگوست

۶٫من قرع باباً و لجّ و لج    عاقبت جوينده يابنده است (گفت پیغمبر که چون کوبی دری، عاقبت زان در برون آید سری)

۷- من طلب العلي سهر الليالي    گنج خواهي در طلب رنجي ببر

۸- من طلب شيئاً وجدّ وجد    عاقبت جوينده يابنده بود

۹- من طلب أخاً بلا عيب بقي بلا أخ.    گل بي‌خار خداست يا كجاست

۱۰- من حفر بئراً لأخيه وقع فيها    چاه مكن بهر كسي اول خودت دوم كسي

۱۱- من جدّ وَجَد    عاقبت جوينده يابنده بود

۱۲- من صارع الحقّ صرعه    با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد

۱۳- المعيدي تسمع به خير من أن تراه    آواز دهل شنيدن از دور خوش است

۱۴- المحنه إذا شاعت سهلت    مرگ به انبوه، جشن باشد

۱۵- لكلّ فرعون موسي    دست بالاي دست بسيار است

۱۶٫ لكلّ مقام مقال    هر سخني جايي و هر نكته مكاني دارد

۱۷ ماحكّ جلدك مثل ظفرك    كسي نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

۱۸ماهكذا تورد يا سعد الإبل    راهش اين نيست    اين ره كه تو مي‌روي به تركستان است

۱۹ الكلام يجرّ الكلام    حرف حرف مي‌آورد
۲۰ كلم اللسان أنكي من كلم السنان    زخم زبان از زخم شمشير بدتر است

۲۱- كالمستجير من الرّمضاء بالنّار    از چاله به چاه افتادن    از بيم مار در دهان اژدها رفتن

۲۲- كلّ رأس به صداع    هر سري دردي دارد

۲۳- كلّ شاه تناط برجليها    هر كس را در قبر خود مي‌گذارند

۲۴- لا تؤخر عمل اليوم إلي غدٍ    كار امروز را به فردا ميفكن

۲۵- لا يؤخذ المرء بذنب أخيه    گناه ديگري را بر تو نخواهند نوشت

۲۶- لكلّ جديد لذّه    نو كه آمد به بازار كهنه شود دل آزار

۲۷- لكلّ صارم نبوةٌ    انسان جايزالخطا است

۲۸- لا يُلدغ المرء من جحر مرّتين    آدم يك بار پايش در چاله مي‌رود

۲۹- علي نفسها جنت براقش    خودم كردم كه لعنت بر خودم باد

۳۰- عند الشدائد تعرف الإخوان    دوست آن باشد كه گيرد دست دوست در پريشان حالي و درماندگي

۳۱- غاب القطّ إلعب يا فار    حال ميدان برايت خالي شده هر چه مي‌خواهي بكن

۳۲- فعل المرء يدلّ علي أصله    از كوزه همان برود تراود كه در اوست

۳۳- فوق كلّ ذي علم عليم    دست بالاي دست بسيار است

۳۴- كالشمس في رابعه النهار    مثل روز روشن

۳۵- كلام الليل يمحوه النهار    كنايه بر كسي كه به قول خود عمل نمي‌كند

۳۶- قاب قوسين أو أدني    كنايه از بسيار نزديك بودن

۳۷- الصبر مفتاح الفرج    گر صبر كني زغوره حلوا سازي

۳۸- الطيور علي أشكالها تقع    كبوتر با كبوتر باز با باز كند همجنس با همجنس پرواز

۳۹- عاد بخفّي حنين ـ عاد صفر اليدين    دست خالي بازگشت ـ دست از پا درازتر برگشت

۴۰- عصفور في اليد خير من عشره علي الشجرة    سركه نقد به زحلواي نسيه

۴۱- ربّ سكوت أبلغ من كلام    چه بسا سكوتي كه از سخن گفتن شيواتر است

۴۲- السكوت أخو الرّضا    سكوت علامت رضاست

۴۳- سبق السيف العذل    ديگر كار از كار گذشت

۴۴- زاد الطّين بلّة    خواست ابرويش را درست كند زد چشمش را كور كرد

۴۵- رحم الله إمري‌ء عمل عملاً صالحاً فأتقنه(پیامبر(ص) )    كار نيكو كردن از پر كردن است

۴۶- حبة حبة تصبح قبةً    قطره قطره جمع گردد وانگهي دريا شود

۴۷- الحسود لا يسود    حسود هرگز نياسود

۴۸- الحقّ مرّ    حرف حق تلخ است

۴۹- خير الأمور أوسطها    اندازه نگهدار كه اندازه نكوست

۵۰- خير البرّ عاجله    در كار خير حاجت هيچ استخاره نيست

۵۱- خير الناس من ينفع الناس    بهترين مردم كسي است كه به مردم نفعي برساند

۵۲- خير الكلام ما قلّ و دلّ    كم گوي و گزيده گوي چون درّ    تا جهان زاندك شود پر

۵۳- خالف تُعرف    مخالفت كن و مشهور شو

۵۴- أين الثري و أين الثريّا    اين كجا و آن كجا    تفاوت از زمين تا آسمان است

۵۵- بات يشوي القراح    آه ندارد كه با ناله سودا كند

۵۶- بلغ السّكين العظمَ    كارد به استخوان رسيد    كاسة صبرش لبريز شد

۵۷- بيضه اليوم خيٌر من دجاجه الغد    سركه نقد به زحلواي نسيه است

۵۸٫ لا کرامة لنبی فی وطنه: مرغ همسایه غاز است

۵۹٫ أخوک أم ذئبٌ : رفیق دزد و شریک غافله

۶۰ الأرض الواطئة تشرب ماءها و ماء غیرها: افتادگی آموز اگر طالب فیضی

۶۱٫ کن عصامیاً و لا تکن عظامیاً

۶۲٫مأربة ولا حفاوةٌ: سلام گرگ بی طمع نیست

۶۳٫ما استتر من قاد الجملَ: شتر سواری دولا دولا نمیشه

مرد مولاست که تا لحظه آخر مانده

 

مرد مولاست

شعری زیبا از حمید رضا برقعی در وصف دلاوری و مظلومیت مولای خوبان

چشم وا کن احد آیینهء عبرت شد و رفت

 دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت

 آنکه انگیزه اش از جنگ غنیمت باشد

 با خبر نیست که طاعت به اطاعت باشد

داد و بیداد که در بطن طلا آهن بود

چه بگویم که غنیمت رکب دشمن بود

داد و بیداد برادر که برادر تنهاست

جنگ را وا مگذارید پیمبر تنهاست

 یک به یک در ملاء عام و نهانی رفتند

همه دنبال فلانی و فلانی رفتند

همه رفتند غمی نیست علی می ماند

جای سالم به تنش نیست ولی می ماند

مرد مولاست که تا لحظهء آخر مانده

دشمن از کشتن او خسته شده ٬در مانده

در دل جنگ نه هر خار و خسی می ماند

جگر حمزه اگر داشت کسی می ماند

مرد آن است که سر تا قدمش غرق به خون

آنچنانی که علی از احد آمد بیرون

می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

می رسد قصه به آنجا که علی دل تنگ است

می فروشد زرهی را که رفیق جنگ است

چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد

وان یکاد از نفس فاطمه برتن دارد

کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام

تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام

فاطمه فاطمه با رایحهء گل آمد

ناگهان شعر حماسی به تغزل آمد

می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

می رسد قصه به آنجا که جهان زیبا شد

با جهاز شتران کوه احد برپا شد

و از آن آینه با آینه بالا می رفت

دست در دست خودش یک تنه بالا می رفت

تا که از غار حرا بعثت دیگر آرد

پیش چشم همه از دامنه بالا می رفت

تا شهادت بدهد عشق ولی الله است

پله در پله از آن ماذنه بالا می رفت

پیش چشم همه دست پسر بنت اسد

بین دست پسر آمنه بالا می رفت

گفت: اینبار به پایان سفر می گویم

” بارها گفته ام و بار دگر می گویم”

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی است

کهکشان ها نخی از وصلهء نعلین علی است

واژه در واژه شنیدند صدارا اما…

گفتنی ها همگی گفته شد آنجا اما

سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد

آنکه فهمید و خودش را به نفهمیدن زد

می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

شهر اینبار کمر بسته به انکار علی

ریسمان هم گره انداخته در کار علی

بگذارید نگویم که احد می لرزد

در و دیوار ازین قصه به خود می لرزد

می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

می نویسم که “شب تار سحر می گردد”

یک نفر مانده ازین قوم که برمی گردد