امام علی(علیه السلام) از زبان شاعر مسیحی بولس سلامه

معرفی کتاب – «مولای جاودانه‌ی ادیان»

نگاهي به فضايل امام علي(ع) در انديشه و شعر شاعر مسيحي: پُولس سلامه

تألیف: دکتر سیدمهدی نوری کیذقانی

ناشر:  امید مهر؛ مشهد. نوبت چاپ: اول / ۱۳۹۱

گستره­ي وجودي امير مؤمنان علي(ع) و فضايل ايشان به گونه­ای است كه از زمان حيات حضرت(ع) در صدر اسلام تا عصر حاضر كه بالغ بر ۱۴۰۰ سال مي­گذرد، همچنان روح هاي بزرگ را شيفته و مجذوب او ساخته است به گونه اي كه افزون بر بزرگان اهل سنت، انديشمندان غير مسلمان فراواني در برابر اين امام همام سر تعظيم فرود آورده­اند. یکی از راه های آشنایی بهتر با ویژگی­ها و ابعاد گوناگون شخصيت امام(ع)، تأمل در اظهار نظر اين بزرگان و برجستگان علمی و ادبی غيرشيعه درباره­ي ايشان است، چرا كه:

خوشتر آن باشد كه سرّ دلبران        گفته آيد در حديث ديگران

كتاب  حاضر کوششی است تا گوشه­اي از فضايل اميرالمؤمنين(ع) از زبان «پولس سلامه» (۱۹۰۲-۱۹۷۹م.)انديشمند و شاعر مسيحي معاصر لبناني بیان گردد. وی حماسه ا­ي به نام «عيد الغدير» سروده است.  این اثر منظومه­ای است در حدود ۳۵۰۰ بیت که در بحر «خفیف» به نظم درآمده است و به شرح حوادث صدر اسلام با محوریت امام علی(ع) می‌پردازد. شاعر از توصیف جاهلیت آغاز نموده و حوادث را به ماجرای کربلا ختم نموده است.
3

کتاب تشیع در اندلس

تشیع در اندلس اثر دکتر کاظم الخفاجی

ترجمه: سید مهدی نوری کیذقانی؛ مژده سلیمانی

ناشر: قم دار الرافد: ۱۳۹۴

در منابع اهل سنت آمده:

پیامبر (ص) «والذي نفسي بيده إنّ هذا و شيعتَه لَهمُ الفائزونَ يوم القيامة»

سوگند به خدایی که جانم در دست اوست این( علی(ع) ) و شیعیانش در روز قیامت رستگارند.

الدرّ المنثور، سیوطی، ج۶/۳۷۹

دربارۀ تشیع پژوهش­ها و بررسی­های فراوانی توسط شیعه و غیر شیعه نگاشته شده است. اما بیشتر این پژوهش­ها تلاش خود را به شرق اسلامی که موطن تشیع و گاهواره­ی آن است اختصاص داده­اند و کمتر به تاریخ تشیع در مغرب و اندلس پرداخته­اند. نوشتار حاضر کوششی است تا بی هیچ تعصّبی تاریخ تشیع در اندلس را بازخوانی نماید.

از خلال پژوهش حاضر معلوم می­گردد که پس از فتح اندلس توسط مسلمانان در سال ۹۲هـ ، دیری نپایید که تشیع از راه­های گوناگون وارد این سرزمین گردید؛ از جمله­ی این راه­ها می­توان به سفرهای علمی توسط بربرها، دولتهای شیعی شمال افریقا و مصر( ادریسیان و فاطمیان) و انتقال از طریق فرهنگ شیعی اشاره نمود.

andolos 001

ترجمه شعر قانا از نزار قبانی

نزار قباني

راشيل .. وأخواتها!!

۱

وجه قانا ..
شاحب اللون كما وجه يسوع .
وهواء البحر في نيسان ،
أمطار دماء ، ودموع ..

۲

دخلوا قانا على أجسادنا
يرفعون العلم النازي في أرض الجنوب .
ويعيدون فصول المحرقة ..
هتلر أحرقهم في غرف الغاز
وجاؤوا بعده كي يحرقونا ..
هتلر هجَّرهم من شرق أوروبا وهم من أرضنا قد هجَّرونا ..
هتلر لم يجد الوقت لكي يمحقهم
ويريح الأرض منهم ..
فأتوا من بعده .. كي يمحقونا !!

۳

دخلوا قانا .. كأفواج ذئاب جائعة ..
يشعلون النار في بيت المسيح .
ويدوسون على ثوب الحسين ..
وعلى أرض الجنوب الغالية ..

۴

قصفوا الحنطة ، والزيتون ، والتبغ ،
وأصوات البلابل ..
قصفوا قدموس في مركبه ..
قصفوا البحر.. وأسراب النوارس ..
قصفوا حتى المشافي .. والنساء المرضعات ..
وتلاميذ المدارس .
قصفوا سحر الجنوبيات
واغتالوا بساتين العيون العسلية ! ..

۵

… ورأينا الدمع في وجه عليٍّ .
وسمعنا صوته وهو يصلي
تحت أمطار سماءٍ دامية …

۶

كل من يكتب عن تاريخ ( قانا )
سيسميها على أوراقه :
(كربلاء الثانية !! (.

۷

كشفت ( قانا ) الستائر ..
ورأينا أمريكا ترتدي معطف حاخام يهودي عتيق ..
وتقود المجزرة ..
تطلق النار على أطفالنا دون سبب ..
وعلى زوجاتنا دون سبب .
وعلى أشجارنا دون سبب .
وعلى أفكارنا دون سبب .
فهل الدستور في سيدة العالم ..
بالعبري مكتوب .. لإذلال العرب ؟؟

۸

هل على كل رئيس حاكم في أمريكا ؟
إن أراد الفوز في حلم الرئاسة ..
قتلنا ، نحن العرب ؟

۹

انتظرنا عربياً واحداً .
يسحب الخنجر من رقبتنا ..
انتظرنا هاشمياً واحداً ..
انتظرنا قرشياً واحداً ..
دونكشوتاً واحداً ..
قبضاياً واحداً لم يقطعوا شاربه …
انتظرنا خالداً .. أو طارقاً .. أو عنترة ..
فأكلنا ثرثرة .. وشربنا ثرثرة ..
أرسلوا فاكساً إلينا .. استلمنا نصه
بعد تقديم التعازي .. وانتهاء المجزرة !! ..

۱۰

ما الذي تخشاه إسرائيل من صرخاتنا ؟
ما الذي تخشاه من ( فاكساتنا ) ؟
فجهاد الفاكس من أبسط أنواع الجهاد ..
فهو نص واحد نكتبه
لجميع الشهداء الراحلين .
وجميع الشهداء القادمين !! .

۱۱

ما الذي تخشاه إسرائيل من ابن المقفع؟
وجرير .. والفرزدق ؟
ومن الخنساء تلقي شِعرها عند باب المقبرة ..
ما الذي تخشاه من حرق الإطارات ..
وتوقيع البيانات .. وتحطيم المتاجر ..
وهي تدري أننا لم نكن يوماً ملوك الحرب ..
بل كنا ملوك الثرثرة ..

۱۲

ما الذي تخشاه من قرقعة الطبل ..
ومن شق الملاءات .. ومن لطم الخدود ؟
ما الذي تخشاه من أخبار عاد وثمود ؟؟

۱۳

نحن في غيبوبة قومية
ما استلمنا منذ أيام الفتوحات بريداً …

۱۴

نحن شعب من عجين .
كلما تزداد إسرائيل إرهاباً وقتلاً ..
نحن نزداد ارتخاء .. وبروداً ..

۱۵

وطن يزداد ضيقاً .
لغة قطرية تزداد قبحاً .
وحدة خضراء تزداد انفصالاً .
شجر يزداد في الصيف قعوداً ..
وحدود كلما شاء الهوى ..
تمحو حدودا !!

۱۶

كيف إسرائيل لا تذبحنا ؟
كيف لا تلغي هشاماً، وزياداً ، والرشيدا ؟
وبنو تغلب مشغولون في نسوانهم …
وبنو مازن مشغولون في غلمانهم ..
وبنو هاشم يرمون السراويل على أقدامها ..
ويبيحون شفاهاً .. ونهوداً !! .

۱۷

ما الذي تخشاه إسرائيل من بعض العرب
بعدما صاروا يهودا ؟؟ …

 

لندن أيار ( مايو ) ۱۹۹۶

ترجمه شعر قانا

اشاره و ترجمه از سید هادی خسروشاهی

اشاره

ترجمه شعرنزار قباني، درباره قانا، پس از بازديد نگارنده از قتلگاه “قانا” به تاريخ ۱۵/۸/۷۵، و مراجعت به بيروت، شب هنگام و به ياد شهداء آن، در “دفتر فرهنگي” ايران در بيروت ترجمه شده و امروز به مناسبت تكرار فاجعه در “قانا” و قتل عام زنان و كودكان آواره و پناهنده با بمب هاي آمريكائي وسكوت مجامع جهاني! و هواداران حقوق بشر و دمكراسي … و افسانه بانان ديگر – همان ترجمه شعر نزار قباني تجديد چاپ مي شود!

و البته اين بار، مجاهدان مقاومت اسلامي و حزب الله پاسخ جنايات فاشيست هاي صهيونيست – مسيحي آمريكائي را مي دهند… و دريغ از “اشباه الرجال” – ولارجال – اقدام حزب الله را ماجراجوئي مي نامند… و آمريكا كه اين جنايات هيتلري را “دفاع از خود” مي نامد.

** *

۱

چهره “قانا”۱

پريده رنگ، همچون چهره مسيح

و هواي دريا در ماه “نيسان”۲

مي بارد اشك و خون

۲

از روي نعش ما گذشتند،

تا قلب “قانا”، تاختند

برافراشتند پرچم نازيسم،

در جنوب،

بار دگر، آغاز شد دوران “هولوكاست”۳

هيتلر، در “كوره هاي گاز”، – گويا –

بسوزاند آنان را،

و اينك، اينها آمده اند،

تا بسوزانند ما را…

وز اروپاي خاوري

هيتلر براند آنان را،

و اينك آنان، رانده اند ما را،

از سرزمين خويش…

نيافت فرصتي، هيتلر

تا نابود كند آنان را جملگي،

– و شود زمين، ز شرشان آزاد –

پس از او، اينك،

آمده اند اينان،

تا كنند نابود، ما را جملگي!

۳

به “قانا” آمدند،

گله گله، چون گرگان گرسنه

تا برافروزند آتش،

در خانه مسيح

بگذارند پاي آلوده،

بر پيراهن حسين

و … خاك پاك جنوب

۴

ريختند، هزاران بمب،

بر: گندم و زيتون و توتون،

بر: نغمه هاي بلبلان

بر: “قدموس”۴ اسب سوار

بر: دريا،

و بر: فوج فوج، پرندگان

بر: بام شفاخانه ها، حتي،

بر: سر زنان شيرده – نيز-

و: دانش آموزان مدرسه ها

و: دختران افسونگر جنوب

آنگاه ، بستند به رگبار گلوله ها،

گل زارهاي “عسلي چشمان” را

۵

و ما ديديم،

اشك بر پلكان علي،

وشنيديم صدايش،

بهنگام نماز،

طنين افكنده

در زير باران خونين آسمان

۶

هركه “قانا” را بنگارد تاريخ،

در ورق هاي دفتر خويش

بنامد آن را،

دومين كربلا

۷

“قانا” زد بكناري، پرده ها:

و ما ديديم

“آمريكا” را

بر تن نموده،

رداي كهنه يك خاخام يهودي

كه مي كند قتل عام را: رهبري

بي دليل، مي زند تير

بر كودكان ما،

بر همسران ما،

بر درختان ما،

و بر انديشه هاي ما – نيز –

گوئي كه “قانون”!

در “جنگل دلار”۵

گشته مكتوب – بزبان – “عبري”،

براي سركوب عرب!

۸

راستي آيا

هر رئيس آمريكائي،

به سوداي رياست خويش،

بايست بكشد ما را؟

– … ما عرب ها را؟ –

۹

مانديم بانتظار تنها يك عرب،

كه خنجر دشمن زگلو كشد بيرون

و مانديم بانتظار يك “هاشمي”،

يا يك “قرشي”

و يك “دون كيشوت”!

و يا يك لوتي، حتي

– كه نچيده اند “سبيل” مردانگي وي

هنوز!

و نشستيم به انتظار:

يك “خالد” يا “طارق” و يا “عنتره”

اما بخورد ما دادند كلام ياوه

و بنوشيديم جام باده

سپس: – نمابر ها بكار افتاد –

و فرستادند بر ما،

كه متن آن بود چنين:

“بعد از تقديم تسليت…”

البته، پس از پايان قتل عام!

۱۰

چه چيزي بايد بترساند اسرائيل؟

فرياد و شيون ما؟

چرا بلرزد اسرائيل، ز دستگاه “فاكس ها”

كه “جهاد! فاكس” بود،

آسانترين جهادها!

متني آماده و يكسان

نوشته ايم

براي همه شهيدان پيشين،

و تمامي شهيدان آينده!

۱۱

اسرائيل چرا بترسد از “ابن مقفع”؟

و از “ابن جرير” و “فرزدق”

و از “خنساء”۶

كه مي خواند شعر خود،

بر درب گورستان ها!

چرا بترسد اسرائيل،

ز آتش و دود لاستيك ها!

و امضاي بيانيه ها،

و تخريب خانه ها ومغازه ها؟

او ميداند – و بخوبي نيز –

كه نبوده ايم ما، “شاهان نبرد”

حتي يك روز

اما، همواره بوده ايم ما!

“شاهان ياوه گو”

۱۲

چه چيزي مي ترساند اسرائيل؟

صداي طبل تو خالي؟

و دريدن جامه بر تن؟

يا سيلي زدن بصورت خويشتن؟

يا كه بترسد اسرائيل،

زاخبار عاد و ثمود؟

۱۳

در “بيهوشي ملي!”

– مي گذرانيم روزگار –

زدوران فتوحات – تاكنون –

نكرده ايم دريافت

نه نامه و نه پيام!

۱۴

” خميرگونه”! ملتيم ما!:

اسرائيل فزايد بر ترور و كشتار،

سردي و سستي ما، شود افزون!

۱۵

با ميهني كه “تنگ تر” شود هر روز،

و زباني “زشت تر” ز پيشين روز،

با وحدتي سبز،

كه جدا شود از هم، مدام

با درختي – بي بار –

كه مي خوابد به تابستان!

با مرزهايي كه “هوي و هوسي”

گر خواهد،

مي توان برد آنها را ز ميان!

۱۶

اسرائيل چرا نكند ما را قرباني؟

چرا نبرد از ياد:

“هشام” و “زياد” و “رشيد”؟

كه : “بني تغلب”،

مشغول “زنان” خويشتنند!

و “بني مازن”،

به امر “غلمان” خود…

و “بني عدنان”۷

انداخته اند جامه زيرين،

در پاي “كنيزان”!

و همگي گشته اند غرق،

در “لبان” و (نهود)!

۱۷

چرا بترسد از عربي چند، اسرائيل؟

بآن هنگام كه آنان جملگي،

– گشته اند خود –

از قوم يهود!

لندن – ذوالحجه ۱۴۱۶

نزار قباني

ترجمه: سيدهادي خسروشاهي

بيروت ۱۵/۸/۱۳۷۵

يادداشتها:

۱- “فانا” روستائي در جنوب لبنان است كه اسرائيل در اوائل سال ۱۳۷۵، با بمب فسفري، ۱۱۰ نفر از كودكان و زنان و پيرمردان آواره و پناهنده را در يك پناهگاه سازمان ملل با آتش بمب سوزاند!

۲٫ ماه بهار، فصل باران

۳٫ ماجراي كوره هاي آدم سوزي فاشيستهاي هيتلري.

۴٫ الهه افسانه لبنان.

۵٫ در متن عربي آمده: “دستور آقاي جهان”! كه ما در فارسي آن را “جنگل دلار” آورديم. (كه ظاهراً غابه` الدولار بيشتر تناسب دارد)!

۶٫ جملگي از شعراي معروف عرب

۷٫ همه از قبائل عرب…

روزنامه اطلاعات، شماره ۲۳۶۹۰ به تاريخ ۹/۵/۸۵، صفحه ۲ (اخبار داخلي)

قانا/ شعری از نزار قبانی

نزار قباني

راشيل .. وأخواتها!!

۱

وجه قانا ..
شاحب اللون كما وجه يسوع .
وهواء البحر في نيسان ،
أمطار دماء ، ودموع ..

۲

دخلوا قانا على أجسادنا
يرفعون العلم النازي في أرض الجنوب .
ويعيدون فصول المحرقة ..
هتلر أحرقهم في غرف الغاز
وجاؤوا بعده كي يحرقونا ..
هتلر هجَّرهم من شرق أوروبا وهم من أرضنا قد هجَّرونا ..
هتلر لم يجد الوقت لكي يمحقهم
ويريح الأرض منهم ..
فأتوا من بعده .. كي يمحقونا !!

۳

دخلوا قانا .. كأفواج ذئاب جائعة ..
يشعلون النار في بيت المسيح .
ويدوسون على ثوب الحسين ..
وعلى أرض الجنوب الغالية ..

۴

قصفوا الحنطة ، والزيتون ، والتبغ ،
وأصوات البلابل ..
قصفوا قدموس في مركبه ..
قصفوا البحر.. وأسراب النوارس ..
قصفوا حتى المشافي .. والنساء المرضعات ..
وتلاميذ المدارس .
قصفوا سحر الجنوبيات
واغتالوا بساتين العيون العسلية ! ..

۵

… ورأينا الدمع في وجه عليٍّ .
وسمعنا صوته وهو يصلي
تحت أمطار سماءٍ دامية …

۶

كل من يكتب عن تاريخ ( قانا )
سيسميها على أوراقه :
(كربلاء الثانية !! (.

۷

كشفت ( قانا ) الستائر ..
ورأينا أمريكا ترتدي معطف حاخام يهودي عتيق ..
وتقود المجزرة ..
تطلق النار على أطفالنا دون سبب ..
وعلى زوجاتنا دون سبب .
وعلى أشجارنا دون سبب .
وعلى أفكارنا دون سبب .
فهل الدستور في سيدة العالم ..
بالعبري مكتوب .. لإذلال العرب ؟؟

۸

هل على كل رئيس حاكم في أمريكا ؟
إن أراد الفوز في حلم الرئاسة ..
قتلنا ، نحن العرب ؟

۹

انتظرنا عربياً واحداً .
يسحب الخنجر من رقبتنا ..
انتظرنا هاشمياً واحداً ..
انتظرنا قرشياً واحداً ..
دونكشوتاً واحداً ..
قبضاياً واحداً لم يقطعوا شاربه …
انتظرنا خالداً .. أو طارقاً .. أو عنترة ..
فأكلنا ثرثرة .. وشربنا ثرثرة ..
أرسلوا فاكساً إلينا .. استلمنا نصه
بعد تقديم التعازي .. وانتهاء المجزرة !! ..

۱۰

ما الذي تخشاه إسرائيل من صرخاتنا ؟
ما الذي تخشاه من ( فاكساتنا ) ؟
فجهاد الفاكس من أبسط أنواع الجهاد ..
فهو نص واحد نكتبه
لجميع الشهداء الراحلين .
وجميع الشهداء القادمين !! .

۱۱

ما الذي تخشاه إسرائيل من ابن المقفع؟
وجرير .. والفرزدق ؟
ومن الخنساء تلقي شِعرها عند باب المقبرة ..
ما الذي تخشاه من حرق الإطارات ..
وتوقيع البيانات .. وتحطيم المتاجر ..
وهي تدري أننا لم نكن يوماً ملوك الحرب ..
بل كنا ملوك الثرثرة ..

۱۲

ما الذي تخشاه من قرقعة الطبل ..
ومن شق الملاءات .. ومن لطم الخدود ؟
ما الذي تخشاه من أخبار عاد وثمود ؟؟

۱۳

نحن في غيبوبة قومية
ما استلمنا منذ أيام الفتوحات بريداً …

۱۴

نحن شعب من عجين .
كلما تزداد إسرائيل إرهاباً وقتلاً ..
نحن نزداد ارتخاء .. وبروداً ..

۱۵

وطن يزداد ضيقاً .
لغة قطرية تزداد قبحاً .
وحدة خضراء تزداد انفصالاً .
شجر يزداد في الصيف قعوداً ..
وحدود كلما شاء الهوى ..
تمحو حدودا !!

۱۶

كيف إسرائيل لا تذبحنا ؟
كيف لا تلغي هشاماً، وزياداً ، والرشيدا ؟
وبنو تغلب مشغولون في نسوانهم …
وبنو مازن مشغولون في غلمانهم ..
وبنو هاشم يرمون السراويل على أقدامها ..
ويبيحون شفاهاً .. ونهوداً !! .

۱۷

ما الذي تخشاه إسرائيل من بعض العرب
بعدما صاروا يهودا ؟؟ …

 

لندن أيار ( مايو ) ۱۹۹۶

ماجرای در و دیوار!/حدیث الباب! از علامه اصفهانی در رثای صدیقه طاهره

 

شعری از فيلسوف بزرگ و مرجع دينى و محقق توانا علامه محمد حسين اصفهانى در رثای حضرت زهرا(سلام الله علیها)

و ما أصابها من المصاب‏ مفتاحُ بابه حديثُ الباب‏
إن حديثَ الباب ذو شجون‏ بما جنت به يدُ الخئون‏
أ يهجم العدا على بيت الهدى‏ و مهبط الوحى، و منتدى الندى‏
أ يضرم النار بباب دارها و آيةُ النور على منارها
و بابها بابُ نبى الرحمة و بابُ أبواب نجاة الامة
بل بابها باب العلى الاعلى‏ فثمّ وجه اللّه قد تجلّى‏
ما اكتسبوا بالنار غيرَ العار و من ورائه عذابُ النار
ما أجهل القومَ فإنّ النار لا تُطفئ نور اللّه جل و علا
لكن كسرَ الضلع ليس ينجبر إلا بصمصامِ عزيز مقتدر
إذ رضّ تلك الأضلع الزكية رزية لا مثلها رزية
و من نبوع الدم من ثدييها يعرف عظم ما جرى عليها
و جاوزوا الحد بلطم الخدّ شلّت يد الطغيان و التعدى‏
فاحمرّت العين، و عين المعرفة تذرف بالدمع على تلك الصفة
و لا تزيل حمرة العين سوى‏ بيض السيوف يوم ينشر اللوا
و للسياط رنة صداها فى مسمع الدهر فما أشجاها
و الاثر الباقى كمثل الدملج‏ فى عضد الزهراء أقوى الحجج‏
و من سواد متنها اسودّ الفضا يا ساعد اللّه الامام المرتضى‏
و وكز نعل السيف فى جنبيها أتى بكل ما أتى عليها
و لست أدرى خبر المسمار سل صدرها خزانة الاسرار
و فى جنين المجد ما يدمى الحشا و هل لهم إخفاء أمر قد فشا
و البابُ و الجدارُ و الدماءُ شهودُ صدق ما بها خفاء
لقد جنى الجانى على جنينها فاندكّت الجبالُ من حنينها
أ هكذا يصنع بابنة النبى‏ حرصاً على الملك فيا للعَجب‏
أ تمنع المكروبةُ المقروحة عن البكا خوفا من الفضيحة
باللّه ينبغى لها تبكى دما ما دامت الارضُ و دارت السما
لفقد عزها، أبيها السامى‏ و لاهتضامها و ذلّ الحامى‏
أ تستباح نحلة الصديقة و إرثها من أشرف الخليقة
كيف يردّ قولها بالزور إذ هو ردّ آية التطهير
أ يؤخذ الدين من الاعرابى‏ و ينبذ المنصوص فى الكتاب‏
فاستلبوا ما ملكت يداها و ارتكبوا الخزية منتهاها
يا ويلهم قد سألوها البينة على خلاف السنة المبينة
و ردّهم شهادة الشهود أكبر شاهد على المقصود
و لم يكن سد الثغور عرضا بل سد بابها و باب المرتضى‏
صدوا عن الحق و سدوا بابه‏ كأنهم قد أمنوا عذابه‏
أبضعة الطهر العظيم قدرها تدفن ليلا و يعفّى قبرها
ما دفنت ليلا بستر و خفا إلا لوجدها على أهل الجفا
ما سمع السامع فيما سمعا مجهولة بالقدر و القبر معا
يا ويلهم من غضب الجبار بظلمهم ريحانة المختار

ترجمه ابیات

-آغاز مصيبتهايى كه بر زهرا عليها السّلام وارد شد، حديث در خانه ‏اش است.

– اين حديث شاخه و بالهاى فراوان دارد. چه آن خیانتکار در آن دست دارد

-آيا دشمنان به خانه هدايت، و منزلگه وحى، و مقتداى رسالت هجوم مى‏برند؟

آيا در خانه‏اش را آتش مى‏زنند؟ در حالى كه آيه نور بر منارش مى‏درخشيد

و درش، در پيغمبر رحمت، و باب الابواب نجات امت است!

و بلكه در خداى علىّ اعلى است و در آنجا چهره خداوند يگانه تجلّى كرده است.

از آتش زدن در خانه زهرا عليها السّلام جز ننگ و عار بدست نياوردند.و در وراى آن آتش جهنم است!

چقدر اين مردم نادان هستند. آنان نمى‏دانند كه آتش، نور خداوند جلّ و علا را خاموش نمى‏كند.

اما شكستن پهلو جز با شمشير برّان خداوند عزيز قدرتمند جبران نمى‏شود.

چرا که شكستن دنده‏هاى زهراى پاكيزه، مصيبتی عظیم و بی مانند است است.

از جوشش خون سينه‏اش، عظمت مصيبتهايى كه بر او گذشت، دانسته مى‏شود.

با زدن سيلى به گونه‏هاى زهرا عليها السّلام از حدّ خود در گذشتند. خداوند دست طغيان و تجاوز را فلج نمايد.

چشمان زهرا عليها السّلام از آن سيلى، سرخ شد. چشم معرفت از اين ماجرا اشك مى‏ريزد.

روزى كه پرچم حق بالا برود، جز با سفيدى شمشيرها، سرخى چشم از بين نخواهد رفت.

فرياد تازيانه‏ها به شدّت در گوش روزگار مى‏پيچيد. و چقدر غم بار است!

اثر تازيانه كه همچون بازوبندى بر بازوى زهرا عليها السّلام باقى مانده است، قوى‏ترين حجّت است.

و از سياه شدن پشت زهرا آسمان سياه شد خداوند (در اين مصيبت) فريادرس على باشد.

و فشار شمشير در پهلوى فاطمه عليها السّلام موجب همه رنجها و دردهاى اوست.

من خبر ميخ را نمى‏دانم. از سينه زهرا عليها السّلام بپرس كه مخزن اسرار است.!!

-در سقط جنين فاطمه عليها السّلام چيزهايى است كه دل را خون مى‏كند. مگر مى‏توانند چيزى را كه افشا شده، پنهان كنند؟

در و ديوار، و خونهاى ريخته شده، شاهدان راستينى است كه اصلا نمى‏توان پنهان كرد.

جنايتكار بر جنين فاطمه عليها السّلام جنايت كرد و كوهها از ناله‏اش فرو ريخت.

شگفتا! آيا براى دستيابى به پادشاهى با دختر پيغمبر اين گونه رفتار مى‏شود؟

آيا از ترس رسوايى، فاطمه محزون و مجروح از گريه بازداشته مى‏شود؟

به خدا قسم سزاوار است كه تا زمين و آسمان برپاست، فاطمه در فقد پدر والامقام خود، و ستمى كه بر او رفت و حقش را از او ربودند، و نيز خذلان پشتيبان خود خون بگريد.

آيا نحله فاطمه و ارث او از اشرف مخلوقات- پدرش- از چنگ او ربوده مى‏شود؟

چگونه گفته‏اش به دروغ رد مى‏شود. اين ردّ آيه تطهير است؟

آيا دين از فردی اعرابی ‏پذيرفته مى‏شود اما نص صریح قرآن ردّ می شود؟!

آنان ملك فاطمه عليها السّلام را از او ربودند و نهايت رسوايى را مرتكب شدند.

واى بر آنان كه بر خلاف سنّت آشكار از فاطمه بيّنه خواستند.

اينكه گواهانِ فاطمه را رد كردند، خود بزرگترين گواه بر مقصود است.

سدّ ثغور هدفشان نبود بلكه مى‏خواستند درِ خانه زهرا (عليها السّلام) و على را سد كنند،

از حق منحرف شدند و در خانه‏اش را بستند. گويى از عذاب الهی ايمن شدند.

آيا پاره تن پاكيزه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله عظيم القدر، شب هنگام دفن مى‏شود و قبرش پنهان مى‏ماند؟

فاطمه شبانه و پنهانى دفن نشد مگر به خاطر رنجش او از جفاكاران.

هيچ كس نشنيده كه هم قدر و منزلت فاطمه ناشناخته باشد و هم قبرش.

واى بر آنان از خشم و غضب خداوند جبّار به خاطر ظلمى كه بر ريحانه پيغمبر مختار روا داشتند.

(ترجمه از کتاب «رنجهاى حضرت زهرا سلام الله عليها» ، علامه جعقر مرتضی عاملی، ترجمه محمد سپهری ص:۳۳۶و ۳۶۷ ، با اندکی تصرف در ترجمه)

ترجمه دیگری از السمفونیة الجنوبیة الخامسة

السمفونیة الجنوبیة الخامسة/ ترجمه استاد موسی بیدج

سمفونی پنجم جنوب

۱
تو را «جنوب» نامیدم
تورا كه ردای حسین
و آفتاب كربلا را به تن كرده ای…
ای درخت گل كه پیشه ات ایثار
ای انقلاب خاك كه به افلاك در رسیده¬ای
ای تربتی كه در تو
گندم و پیامبران می¬رویند
به ما رخصتی ده كه بر شمشیرت بوسه زنیم
به ما رخصتی ده كه خدا را
-كه از چشمانت می تراود- پرستش كنیم
ای كه چونان گل سرخ
در خون خویش غسل كرده ای
تو گواهی میلاد و گل آزادی را بهره‌ی ما ساخته ای.

۲
تو را جنوب نامیدم

ای ماه اندوه كه شبانه از چشمان فاطمه
بالا می آیی
ای كشتی صید
ای ماهی دریا
و دفتر شعر كه رسم مقاومت را می دانی
ای وزغ جویبار كه سراسر شب را
سوره مقاومت می خوانی
ای ابریق قهوه بر آتش
روزهای عاشورا
گلاب صیدا
و ای گل‌دسته های خدا
كه ما را به ایستادگی می خوانی
ای شعر خوانی شبانه مردم
ای صفیر گلوله در جشن عروسی
غریو شادمانه زنان
روزنامه ای بر دیوار
و قبایل مورچه كه برای روز پایداری
سلاح پنهان می كنی.

۳
تو را جنوب نامیدم
ای ولی، مهدی و امام
كه نمازت را بامدادان
در خاكی پوشیده از مین می‌خوانی
از اعراب، امروز جز یاوه
و جز نامه‌های عاشقانه، چشم مدار
سرور من- امام
به قفایت منگر
در قفا تاریكی‌ست و نادانی
سیاهی‌ست و زبونی
شهر كودكان نارس و كوتوله‌هاست.
شهری
كه دارا،  ندار را
بزرگ، كوچك را
و رژیم ، رژیم را
می‌بلعد.

۴
تو را جنوب نامیدم
تو را شمع فروزان كلیساها
تو را حنای دست نوعروسان
تو را شعری
كه كودكان دبستانی
از بر می‌كنند
تو را
قلم و دفترهای صورتی
و خطی نوشته بر دیوار
-دور از چشم اغیار-
نامیدم.
تو را
گلوله‌ی كوچه‌های نبطیه
تو را بانگ رستاخیز
تو را تابستان
نامیدم
-تابستانی در
پرهای كبوتران-

۵
تو را جنوب نامیدم
تو را آب و سنبله
تو را بوته توتون كه می‌جنگد
و ستاره فروزان غروب
نامیدم
تو را سپیده‌ای كه
منتظر زادن است
و كالبد مشتاق شهادت
نامیدم
تو را آخرین مدافع خاك «تروا»
تو را انقلاب، تو را شگفتی، تو را دگرگونی نامیدم
تو را پیراسته، وارسته، گرانمایه و ارجمند نامیدم
تو را بزرگ نامیدم-بزرگ
تو را جنوب نامیدم.
۶
تو را جنوب نامیدم
تو را مرغان دریایی و زورق‌ها
تو را كودكانی، بازیچه‌شان زنبق‌ها
و مردانی كه شب را كنار آتش
و تفنگ
به صبح می‌رسانند.
تو را منظومه‌ی آبی نامیدم
تو را تندری كه
همه چیز را می‌گدازد.
تو را تپانچه‌ای پنهان در گیسوان زنان
تو را مردگانی نامیدم كه پس از تشییع
برای شام می‌آیند
در بستر می‌آرامند
وقتی هم
از اندیشه كودكان‌شان می‌رهند
بامدادان
به آسمان بازمی‌گردند

۷

تو را جنوب نامیدم
تو را كه چون چمن در دفتر روزها رسته‌ای
ای مسافر قدیمی كه بر خار و درد راه پیموده‌ای
ای ستاره فروزان، و ای شمشیر درخشان
بی‌تو، ما هنوز بت می‌پرستیدیم
بی تو ما آشكارا افیون رؤیا می‌كشیدیم
به ما رخصتی ده كه بر شمشیرت
بوسه زنیم
به ما رخصتی ده كه گرد پایت را گردآوریم
سرور من، امام، اگر تو نمی‌آمدی
ما چون گوسپندان
زیر چكمه فرماندهان عبری
ذبح می‌شدیم.

۸
ای سرور باران و فصول
و انقلاب مردم كه آبستن چند قلوست
تو را عشقی نامیدم كه در انگشترها خانه دارد
و عطری كه در غنچه‌ها
تو را پرستو
و كبوتر نامیدم
ای سرور سروران، حماسه حماسه‌ها

۹
دریا متنی آبی‌ست كه علی می‌نویسد؛
مریم هر شب بر ماسه‌ها می‌نشیند
چشم به راه مهدی
و گل شكفته بر سر انگشت قربانیان را
می‌چیند
زینب، سلاح را
در پیراهنش پنهان دارد
تركش‌ها را جمع می‌كند
و به مردگانی كه در آیینه‌ها نشسته‌اند
آذوقه می‌رساند

۱۰

فاطمه از صور می‌آید؛
بوی نعناع و لیمو در جامه‌اش
فاطمه می‌آید
و در چشمانش
اسبها، پرچم‌ها و جنگاوران
صف كشیده‌اند.
جنگ آیا
سیاهی دو چشم را ژرف‌تر می‌كند؟

۱۱
روزی تاریخ
معركه- دهكده‌ای از جنوب- را
به یاد خواهد آورد
دهكده‌ای كه
شرف خاك و عزت عرب را با سپر سینه‌اش پاس داشت
دهكده‌ای كه
قبایلی هراسان
و ملتی پاره پاره
در میانش گرفته بودند.

۱۲
پرسش از دریای صیدا آغاز می‌شود
مردان اهل بیت
هر شب از دریای صیدا
پا به بیرون می‌گذارند
چون درختان پرتقال
از دریای صیدا، خنجر
گل آواز
و مردان حادثه ساز
بیرون می‌آیند.

۱۳
تو را جنوب نامیدم
تو را زنگها و عیدها
و خنده‌ی آفتاب بر جامه‌های شسته‌ی  كودكان نامیدم
ای قدیس
ای شاعر
ای شهید
ای سرشار از تازگی
ای گلوله‌ی سرب در پیشانی خفتگان
این اهل كهف
ای پیامبر قهر
تو، ما را از اسارت
تو ما را از وحشت
رهانیدی.

۱۴
ای شمشیری كه میان بوته‌های توتون و نیزار درخشانی
ای سمندی كه در بیابان خشم شیهه می‌كشی
مبادا كه حرفی از كتب اعراب بخوانی.
جنگ‌شان شایعه است
شمشیرشان از چوب
عشق‌شان خیانت است
و وعده‌شان دروغ
مبادا كه سخنرانی‌های اعراب را
به گوش بگیری
زیرا همه
صرف و نحو و ادب است
رؤیای آشفته است و آهنگی بر باد.
از مازن وائل و تغلب كمك مخواه
كه در فرهنگ ملت‌ها
ملتی به نام عرب
وجود ندارد.
۱۵
آقای من، آقای آزادگان
در روزگار سقوط و تباهی
در روزگار عقب نشینی انقلابی
عقب نشینی ملی
عفی نشینی فكری
در روزگار دزدان و سوداگران
در روزگار فرار
تنها تو مانده‌ای
واژه‌ها – آقای من- جنوب
تنها برای فروش و اجاره‌اند
در سرزمین نفت و دلار
واژه‌ها رقاصه‌اند
آری تنها تو مانده‌ای.
تنها تو كه بر خار و شیشه
راه می‌روی
برادران گرامی
چون مرغ
بر تخم‌ها خوابیده‌اند
در روز نبرد نیز
چون مرغ
میدان را خالی می‌كنند.
سرور من، ای جنوب
در شهرهای نمك
-شهرهای طاعون و غبار
در شهرهای مرگ
كه باران، می‌هراسد از دیدارشان-
تنها تو مانده‌ای
تو كه در زندگی ما
-نخل و انگور و ماه-
می‌كاری
آری تنها تو، تنها تو مانده‌ای
پس دروازه‌ی روز را
به روی ما بگشای.

بیروت دهم مارس ۱۹۸۵