تجلیل از مبارزان میدانهای جنگ و شهیدان یکی از موضوعات عمده شعر مقاومت است، خاصه که در آیین و فرهنگ ما مجاهد و شهید مقام و منزلت ویژه ای نزد خدا دارد. مرثیه هایی که پس از شهادت سردار سلیمانی برای آن محبوب دلها سروده شد، حکایت درد و عشق است. دردِ از دست دادنِ انسانی که عمر را در راه بالا بردن کلمه الله وآزادی انسان تلاش کرد و سرانجام چون مولایش امام حسین علیه السلام به دست ستمگران به شهادت رسید و عشق و ارادت به چنین آرمان والایی که انسان هایی مجاهد و از جان گذشته را می پروراند. کتاب حاضر که توسط سید مهدی نوری و راضیه کارآمد گردآوری شده است مروری است بر برخی سروده های عربی که پس از شهادت سردار، در رثای آن عزیز ، ابتدا بر دل و سپس بر زبان شاعران جاری شده است. پس از شهادت جانسوز حاج قاسم، افزون بر انبوه اشعار فارسی، قصاید عربی فراوانی توسط شاعران مختلف در ایران، سوریه، عراق، یمن و… در رثای ایشان و تجلیل از شخصیتش سروده شد که نشان از جایگاه ارزشمند و محبوب وی در فراسوی مرزهای ایران دارد
« خادم هارون «مسرور» درب خانهی بهلول را کوبید. بهلول مردی دانشمند بود که به فضل و دانش شهرهی مردم بود. بهلول بیرون آمد:
-چه میخواهی؟
-خلیفه تو را فراخوانده.
بهلول با خود گفت پناه بر خدا. هارون از من چه میخواهد؟ آیا کسی از من نزد وی سخنچینی کرده؟ آیا جاسوسی از رابطهی من با امام کاظم خبر داده است؟ توکل بر خدا باید برویم ببینیم کارش چیست!
هارون پیش از آنکه بهلول چیزی بگوید، گفت: بهلول در کار خلافت به ما کمک کن.
-چگونه باید یاریتان کنم؟
-کار قضاوت را بپذیر!
بهلول معنای این درخواست و هدف از این استمداد را فهمید: کشتار برخی از مؤمنان با صدور فتوای قتل ایشان توسط علمای صالح! بهلول از جا پرید و چهرهی دهها تن از قاضیانی را به خاطر میآورد که فتواهایشان از شمشیر جلادان بر گردن مؤمنان برندهتر بود.
-قضاوت! من شایستگی آن را ندارم!
هارون از راز امتناع بهلول صیرفی غافل نبود، او از وابستگی بهلول آگاه بود، بنابراین ناگزیر بود که او را تحتفشار قرار دهد و تمام راههای پیش روی او را ببندد تا او بپذیرد.
-ای بهلول اهالی بغداد همگی برآنند که تو شایستهی قضاوت هستی.
-بهلول: سبحان الله! من خودم را بهتر از آنها می شناسم اگر در گفته خود (که شایسته قضاوت نیستم) راستگو باشم، پس همان است که گفتم؛ و چنانچه در این گفته خود، دروغگو باشم، انسان دروغگو شایسته تصدی قضاوت نیست.
چهره خلیفه در هم شد و بااینکه در چنین مواردی خلفا از شمشیر و سفرهی چرمین کمک میگیرند ولی او نمیخواست بهلول را بکشد بلکه میخواست با فتوای بهلول، امام را از میان بردارد به همین خاطر تیر آخر را رها کرد و گفت:تو را رها نمیکنیم تا اینکه بپذیری!
-اگر چنین است و چارهای نیست امشب را به من مهلت دهید تا در کارم بیندیشم.
صبح مردم با شنیدن غوغا و سروصدایی جمع شدند کودکان از هر سو میدویدند و میخندیدند. برخی از آنها سنگریزههایی در دست داشتند و آن را به سمتی پرت میکردند که در آنجا مردی بالباسهای ژنده ایستاده بود و مانند کودکان بر عصا سوار شده بود او با آن عصا که گویا اسبش بود، میدوید و بر سر کودکان و دیگر مردمان فریاد میزد که از سر راه کنار بروند که اسب لگدمالشان نکند… »
ولادت امام علی (ع) در کعبه به روایت شاعر مسیحی پولس سلامه
يکي از ويژگيهاي منحصر به فرد امام(ع) تولد ايشان در خانهي کعبه ميباشد، موهبتي که نه قبل و نه بعد از ايشان نصيب کسي ديگر نشده است . اين ماجرا در اشعار معاصر عربي جلوهي ويژه اي يافته و شاعران آن را به گونههاي مختلف در شعر خود آورده اند.
یکی از این شاعران پولس سلامه، بزرگ شاعر مسیحی ادبیات معاصر عرب است که منظومهای بلند به نام «عید الغدیر» را سرود. این اثر منظومهای است در حدود ۳۵۰۰ بیت که در بحر «خفیف» به نظم درآمده است و به شرح حوادث صدر اسلام با محوریت امام علی(ع) میپردازد. شاعر از توصیف جاهلیت آغاز نموده و حوادث را به ماجرای کربلا ختم نموده است.
در قسمتی از این حماسه زیبا، پولس سلامة جريان ولادت حضرت را با بياني زيبا همراه با احساسات شاعرانه و عواطف صادقانهي خويش به تصوير کشيده است: در سکوت و تاريکي گستردهي شب مويهي آرام زني به گوش ميرسد، آزاده زني که درد زايمان او را به پناه بردن به ديوارهاي کعبه واداشته است:
سمعُ الليلُ في ظلامِ المديدِ همسةَ مــثلَ أنة المَفؤودِ مِن خفي الآلام و الکَبْتِ فيها و مِن البشر و الرجاءِ السعيدِ حرّة ضامَها المخاضُ فلاذت بستار البيتِ العتـيقِ العزيزِ کعبةُ الله في الشدائد تُرجَي فهي جسرُ العبيدِ للـمعبودِ لا نساءٌ و لا قوابلَ حَفّت بابنة المجدِ و العلي و الجودِ يذرُ الفقرُ أشرفَ الناس فرداً و الغني الخليعُ غيرُ فريدِ
(شب در آن تاريکي گسترده، نجوايي را شبيه به نالهي فردي مبتلا به دل درد شنيد./ [نالهاي که] از دردهاي نهان و از بشارت و اميدي خجسته [حکايت داشت.]/ آزاد زني که درد زايمان بر او فشار آورد پس به پردهي خانهي کهن (کعبه) پناه برد. / کعبهي الهي که در سختيها مايهي اميد است و پل بندگان براي رسيدن به خداست./ نه زنان و نه قابلههايي پيرامون دختر مجد و بزرگي و جود را نگرفته بودند./ فقر شريفترين مردمان را تنها ميگذارد و توانگرِ بي آبرو، تنها نيست!.)
فاطمهي بنتاسد (س) در انتهاي اين شب ميآيد و خود را چون خوشهاي به ديوار کعبه ميآويزد و تغييراتي در هستي رخ ميدهد که نشان از بشارتي خجسته دارد:
صبرتْ فاطمٌ علي الضيمِ حتّي لهثَ الليلُ لـهثةَ المَکـدودِ و إذا نجمةٌ مِن الأفق خفّتْ تطعنُ الليلَ بالشعاع الجديدِ و تدانتْ مِن الحطيم و قرّتْ و تــدلّتْ تــدلي العنقودِ تسکبُ الضوءَ في الأثير دفيقاً فعلي الأرض وَابلٌ مِن سعود واستفاق الحمامُ يسجعُ سجعاً فتهشّ الأرکــانُ للتغـريدِ بسم المسجد الحرام حُبوراً و تنادت حـجاره للنشيدِ ذرَّ فجران ذلک اليوم، فجرٌ لــنهارٍ و آخَرٌ للوليــد
(فاطمه بر اين فشار شکيبايي نمود تا اينکه شب همچون خستهاي آخرين نفسهاي خود را کشيد./ ناگاه از افق ستاره اي به سرعت گذشت و با پرتو جديد خود شب را ضربه اي زد. / و به ديوارکعبه نزديک شد و آرام گرفت و همچون خوشهي انگور آويزان شد./ نور سرشار را در فضا فرو پاشيد، و بر زمين باراني از خوشبختي باريدن گرفت /کبوتران بيدار شدند و ترانه سر دادند و پايههاي کعبه از آن ترانه شادمانگرديدند./ مسجد الحراماز شادماني تبسم نمود و سنگهاي آن براي آواز خواندن گرد هم آمدند./ در آن روز دو سپيده دم درخشيدن گرفت: سپيدهاي از آنِ روز و ديگري از آنِ نوزاد (علی(ع).)
چشمانت دو نخلستان است در سپيده مان يا دو مهتابی که ماه از آن بر می دمد وقتی چشمانت برق می زند، از تاک برگ می رويد و نورها می رقصند… مثل نقش ماه در آب وقتی از تکان پارو به لرزه می افتد گويی نبض ستارگان است که در ژرفای آن می تپد.
و در مهی از اندوه شفاف فرو می روند همچو دريايی که شب روی آن دست می کشد گرمای زمستان و لرزش پائيز را با خود دارد و مرگ، و تولد، و تاريکی، و روشنايی؛ پس رعشه ی گريه اعماق جانم را می لرزاند و شوری غريب آسمان را در بر می گيرد مثل بچه ای که از ماه به وحشت افتد. رنگين کمان ابرها را می نوشد و قطره قطره ذوب می شود در باران…. مثل قهقهه پسربچه ها لای چوب بست تاکها و همهمه سکوت گنجشک ها بر درختان. سرود باران باران… باران… باران…
شب خميازه می کشد اما ابرها همچنان اشکهای سنگينشان را فرو می بارند مثل بچه ای که قبل از خواب بهانه مادرش را می گيرد
يک سالی هست که جای مادرش خالی است – و چون از سماجت او به ستوه می آيند به او می گويند: “او پس فردا می آيد…” بايد حتما بيايد… اما بچه های ديگر توی گوشش می گويند مادرت آنجا در دامان تپه خفته است خوراکش خاک است و آبش باران مثل ماهيگير مأيوسی که تورش را بر می چيند بر آب و بر بخت خفته خويش نفرين می فرستد و با فرو رفتن ماه ترانه می خواند باران… باران…
هيچ می دانی که اين باران چه اندوهی بر می انگيزد؟ و چه ناله ای از ناودانها بلند می کند؟ و مرد تنها را چه حسی از گمشدگی فرا می گيرد؟ بی انتها… مثل خون جاری، مثل گرسنگی مثل عشق، مثل بچه ها، مرده ها… چنين است باران و چشمانت همراه من است در باران و برق هايی که بر فراز خليج می درخشند سواحل عراق را با ستاره ها و صدف جلا می دهند گويی شفق در تب و تاب رهايی است اما شب روی آن پرده ای می کشد از خون. و من به سوی خليج فرياد می زنم: “ای خليج ای بخشنده مرواريد و صدف و مرگ!” و صدا برمی گردد چون ناله ای سنگين: “ای خليج، ای بخشنده صدف و مرگ!”
گاه چنين می پندارم که عراق تندر ذخيره می کند و برق ها را در دشتها و کوه هايش انبار می کند تا وقتی مردان قد افراشتند بادها ديگر هيچ نشانی از قبيله ثمود باقی نگذارند. انگار می شنوم که نخلها باران را می نوشند و می شنوم که روستاها صيحه می کشند و مهاجران با بادبانها و پاروها به جنگ توفان و تندر خليج می روند سرودخوان: باران… باران… باران…
و در عراق همه جا گرسنگی است در فصل درو کومه های خرمن پراکنده می شود تا فربه شوند کلاغ ها و ملخ ها تنها توده ای سنگ و کاه به آسيا می رود در کشتزارها آسياب ها می چرخند… و انسانها بر گردشان باران… باران… باران…
چه اشکها ريختيم در شب عزيمت و از ترس غرورمان، بارانش خوانديم…. باران… باران… از وقتی کوچک بوديم هميشه خدا آسمان را در زمستان ابر می پوشاند و باران می باريد و هر سال زمين سبز می شد، اما ما گرسنگی می کشيديم و سالی نگذشت در عراق که ما گرسنه نباشيم باران… باران… باران… در هر قطره باران غنچه ايست قرمز و زرد از شکوفه گلها و هر قطره اشک گرسنگان و برهنگان و هر قطره برجوشيده از خون بردگان لبخنديست در اشتياق آينده پستانی ست که در دهان طفلی گل می اندازد در دنيای جوان فردايی که زندگی ست! باران… باران… باران… روزی عراق از باران سرسبز می شود.
من به سوی خليج نعره می زنم: “ای خليج ای بخشنده مرواريد و صدف و مرگ!” و صدا بر ميگردد چون ناله ای سنگين: “ای خليج، ای بخشنده صدف و مرگ!”
و خليج از برکات بيشمارش به شنها تنها کف شور می دهد و پوسته پوک صدف و خرده استخوان درماندگان مغروق آن مهاجرانی که مرگ نوشيدند در لجه اعماق خليج و در عراق هزار افعی هست که می نوشند افشره ی گلهايی که فرات از شبنم به بار آورده. و می شنوم آوايی را که در خليج طنين می اندازد: باران… باران… باران…
و در هرقطره باران غنچه ايست قرمز و زرد از شکوفه گلها و هر قطره اشک گرسنگان و برهنگان و هر قطره برجوشيده از خون بردگان لبخنديست در اشتياق آينده پستانی ست که در دهان طفلی گل می کند در دنيای جوان فردايی که زندگی ست!
یکی از قصاید بسیار زیبایی که در مدح و رثای امام خمینی (ره) سروده شده، چکامه غرای «سنابل المجد» اثر علامه بزرگوار سید جعفر مرتضی عاملی است.
علامه جعفر مرتضی عاملی بزرگترین تاریخنگار شیعی دوران معاصر است که در آبان ماه ۱۳۹۸ شمسی دار فانی را وداع گفت. ایشان آثار عظیمی درباره تاریخ اسلام به ویژه سیره نبوی و علوی به صورت تحلیلی نگاشته اند ، که از مهمترین آنها الصحیح من سیره النبی الاعظم (ص)( در ۳۵ جلد) و الصحیح من سیرة الإمام علی (ع) (در ۵۳ جلد) میباشد.
ایشان علاوه بر تسلط در تاریخ و دیگر علوم اسلامی اهل شعر و ادب هم بودند. یکی از قصاید زیبای ایشان قصیده بلند سنابل المجد است که آن را در رثای امام خمینی و شهیدان بزرگوار انقلاب اسلامی سروده اند. در ادامه ابیات نخستین این چکامه همراه با ترجمه آن به شما تقدیم می شود.
۱٫آیات
مجدک رتلتها الأعصرُ
وحيَ
الهدی إن کان من یتدبّر
۲٫و جهادک الجبار فذ زاخر
بالقاصمات
لمن عتوا و تجبّروا
۳قد طبق الدنیا و زلزلها علی
فرعونها
و هو الجهاد الأصغر
۴٫ما کان إلا نفحة قدسية
يزجی
نسائمها جهاد أکبر
۵٫فلیلق کل العالمین بسحرهم
فعصاک
تلقف إفکهم و تدمّرُ
۶٫یا واحد النفحات ذکرک في فمي
قد
لذ لذ
فأین منه الکوثرُ
۷-لا لا تقاس بک الرجال فإنما
عرضٌ
سواک و أنت أنت الجوهر
۸٫هو للتحرر منهج و یضلّ من
بسواه
يزعم أنه يتحرر
۹٫هو خط آل محمد ما سار في
ذا
الخط إلا طيبٌ و مطّهرُ
۱٫روزگاران آیههای مجد تو را چونان وحیی هدایتگر به
زیبایی تلاوت میکنند، اگر کسی باشد که در آنها تدبر نماید.
۲٫جهاد سرسخت تو بیهمتاست و [چونان دریایی است] سرشار از
موج های کوبنده برای گردنکشان.
۳٫ ای امام جهادَت [ و قیامت بر ضد ظلم] دنیا را فراگرفت و
بر سر فرعونیان لرزاند، با آنکه جهاد اصغر بود.
۴٫ آن حرکت نفحه ای قدسی بود که با نیروی اراده و جهاد اکبرِ
تو به پیش رفت.
۵٫ بگذار تمام جهانیان عصای سحر خویش را بیافکنند چرا که
عصای الهی تو جادوی دروغین آنها را می بلعد و نابود میسازد.
۶٫ای که شمیمی بی نظیر داری، طعم شیرین یاد تو در دهان من
است، نهر کوثر کجا چنین طعمی گوارا دارد؟
۷٫نه! هیچکس با تو قابل مقایسه نیست؛ دیگران عرَض هستند و
تنها تو جوهری!
۸راه تو راهی است برای آزاد شدن و کسی که گمان کند با غیر
آن آزاد می شود گمراه گشته است.
۹٫ راه تو خط خاندان محمد (ص) است و جز پاکان و پاک شدهگان بر آن گام ننهند.
ترجمه ابیات از سید مهدی نوری
یک سایت سایتهای تارنمای مدیریت صفحات شخصی اساتید دیگر