شعر ی برای امام حسن(علیه السلام) از داوود رحیمی

پر زد نشست کفتر شعرم به بام تو                         وقتی رسید قافیه هایم به نام تو

جا خورده است شعر و غزل از مقام تو                   ارباب دومی و دو عالم غلام تو

اول امام زاده ی عالم حسن سلام

راه نجات عالم و آدم حسن سلام

ابن السحاب و زاده ی دریا چه گوهری               خورشید هستی و کرمت ذره پروری

از درک شعر و مرثیه ها هم فراتری                    ارباب اگر تویی چه کنم غیر نوکری؟

بی دفتر و حساب، کریمانه می دهی

ساده، بدون قصر و کرمخانه می دهی

دستان بخشش و کرمت سبز یا حسن                  صاحب لوایی و علمت سبز یا حسن

زهرا نژادی و قدمت سبز یا حسن                  یک روز  می شود حرمت سبز یا حسن

     روزی که منتقم برسد از دعای تو

      یک گنبد قشنگ بسازد برای تو

تابوت تیر خورده و یک قبر بی حرم                        این هم جزای آن همه آقایی و کرم

وقتی به بال دل به بقیع تو می پرم                         دنیا خراب می شود انگار بر سرم

    «حتی نوادگان تو صاحب حرم شدند»

    منسوب بر توأند و چنین محترم شدند

گفتم بقیع خون به دل واژه ها شده                   پر زد کبوتری و چه خاکی به پا شده

از غصه هات پشت رباعی دو تا شده                    روح از تن غزل به گمانم جدا شده

      اینجا به بعد شعر برای مدینه است

      حال و هوای شعر هوای مدینه است

مادر، فدک، عدو و سه تا نقطه ناگهان …           گویا قیامت است زمین خورده آسمان

دستی و ضربه ای و حسن مانده مات از آن    این شد شروع شام و کتک های کودکان

         طوفان کربلا زِ همین کوچه پا گرفت

       آخر حسن چه دید؟ زبانش چرا گرفت؟

روزی مصیبتی به پیمبر رسید و بعد                  باد خزان به کوچه ی مادر وزید و بعد

بابا ز جور حادثه در خون تپید و بعد                   نامردمی ز مردم دنیا کشید و بعد

بالا گرفت کارش و تشتی طلب نمود

        پس داد با جگر همه خونی که خورده بود

آن روز در میان همان کوچه مرد و رفت  طاقت نداشت،یک نفس از کاسه خورد و رفت

در آخرین بغل پسرش را فشرد و رفت         ارباب زاده را به حسینش سپرد و رفت

در کربلا حسن شو به جای پدر بجنگ

اصلاً نترس، بی زره و بی سپر بجنگ

پر زد نشست کفتر شعرم به بام تو

وقتی رسید قافیه هایم به نام تو

جا خورده است شعر و غزل از مقام تو

ارباب دومی و دو عالم غلام تو

 

اول امام زاده ی عالم حسن سلام

راه نجات عالم و آدم حسن سلام

 

ابن السحاب و زاده ی دریا چه گوهری

خورشید هستی و کرمت ذره پروری

از درک شعر و مرثیه ها هم فراتری

ارباب اگر تویی چه کنم غیر نوکری؟

 

بی دفتر و حساب، کریمانه می دهی

ساده، بدون قصر و کرمخانه می دهی

 

دستان بخشش و کرمت سبز یا حسن

صاحب لوایی و علمت سبز یا حسن

زهرا نژادی و قدمت سبز یا حسن

یک روز  می شود حرمت سبز یا حسن …

 

روزی که منتقم برسد از دعای تو

یک گنبد قشنگ بسازد برای تو

 

تابوت تیر خورده و یک قبر بی حرم

این هم جزای آن همه آقایی و کرم

وقتی به بال دل به بقیع تو می پرم

دنیا خراب می شود انگار بر سرم …

 

«حتی نوادگان تو صاحب حرم شدند»

منسوب بر توأند و چنین محترم شدند

 

گفتم بقیع خون به دل واژه ها شده

پر زد کبوتری و چه خاکی به پا شده

از غصه هات پشت رباعی دو تا شده

روح از تن غزل به گمانم جدا شده

 

اینجا به بعد شعر برای مدینه است

حال و هوای شعر هوای مدینه است

 

مادر، فدک، عدو و سه تا نقطه ناگهان …

گویا قیامت است زمین خورده آسمان

دستی و ضربه ای و حسن مانده مات از آن

این شد شروع شام و کتک های کودکان

 

طوفان کربلا زِ همین کوچه پا گرفت

آخر حسن چه دید؟ زبانش چرا گرفت؟

 

روزی مصیبتی به پیمبر رسید و بعد

باد خزان به کوچه ی مادر وزید و بعد

بابا ز جور حادثه در خون تپید و بعد

نامردمی ز مردم دنیا کشید و بعد

 

بالا گرفت کارش و تشتی طلب نمود

پس داد با جگر همه خونی که خورده بود

 

آن روز در میان همان کوچه مرد و رفت

طاقت نداشت، یک نفس از کاسه خورد و رفت

در آخرین بغل پسرش را فشرد و رفت

ارباب زاده را به حسینش سپرد و رفت

 

در کربلا حسن شو به جای پدر بجنگ

اصلاً نترس، بی زره و بی سپر بجنگ

داوود رحیمی

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *