در رکاب امام کاظم (علیه السلام)

در رکاب امام کاظم (علیه السلام)

اثر استاد آل سیف

ترجمه سید مهدی نوری، زینب آذربو و عباس چشمی،

مشهد ضریح آفتاب : ۱۴۰۰

برشی از کتاب:

« خادم هارون «مسرور» درب خانه‌ی بهلول را کوبید. بهلول مردی دانشمند بود که به فضل و دانش شهره‌ی مردم بود. بهلول بیرون آمد:

-چه می‌خواهی؟

-خلیفه تو را فراخوانده.

بهلول با خود گفت پناه بر خدا. هارون از من چه می‌خواهد؟ آیا کسی از من نزد وی سخن‌چینی کرده؟ آیا جاسوسی از رابطه‌ی من با امام کاظم خبر داده است؟ توکل بر خدا باید برویم ببینیم کارش چیست!

هارون پیش از آنکه بهلول چیزی بگوید، گفت: بهلول در کار خلافت به ما کمک کن.

-چگونه باید یاریتان کنم؟

-کار قضاوت را بپذیر!

بهلول معنای این درخواست و هدف از این استمداد را فهمید: کشتار برخی از مؤمنان با صدور فتوای قتل ایشان توسط علمای صالح! بهلول از جا پرید و چهره‌ی ده‌ها تن از قاضیانی را به خاطر می‌آورد که فتواهایشان از شمشیر جلادان بر گردن مؤمنان برنده­تر بود.

-قضاوت! من شایستگی آن را ندارم!

 هارون از راز امتناع بهلول صیرفی غافل نبود، او از وابستگی بهلول آگاه بود، بنابراین ناگزیر بود که او را تحت‌فشار قرار دهد و تمام راه‌های پیش روی او را ببندد تا او بپذیرد.

-ای بهلول اهالی بغداد همگی برآنند که تو شایسته‌ی قضاوت هستی.

-بهلول: سبحان الله! من خودم را بهتر از آنها می شناسم اگر در گفته خود (که شایسته قضاوت نیستم) راستگو باشم، پس همان است که گفتم؛ و چنانچه در این گفته خود، دروغگو باشم، انسان دروغگو شایسته تصدی قضاوت نیست.

 چهره خلیفه در هم شد و بااینکه در چنین مواردی خلفا از شمشیر و سفره‌ی چرمین کمک می‌گیرند ولی او نمی‌خواست بهلول را بکشد بلکه می‌خواست با فتوای بهلول، امام را از میان بردارد به همین خاطر تیر آخر را رها کرد و گفت:تو را رها نمی‌کنیم تا اینکه بپذیری!

-اگر چنین است و چاره‌ای نیست امشب را به من مهلت دهید تا در کارم بیندیشم.

صبح مردم با شنیدن غوغا و سروصدایی جمع شدند کودکان از هر سو می‌دویدند و می‌خندیدند. برخی از آنها سنگریزه‌هایی در دست داشتند و آن را به سمتی پرت می‌کردند که در آنجا مردی بالباس‌های ژنده ایستاده بود و مانند کودکان بر عصا سوار شده بود او با آن عصا که گویا اسبش بود، می‌دوید و بر سر کودکان و دیگر مردمان فریاد می‌زد که از سر راه کنار بروند که اسب لگدمالشان نکند… »

ص۱۶ و ۱۷ کتاب، شرح حال بهلول بن عمر صیرفی